اهل دانشگاهم /رشته ام الافیست.. جیبهایم خالی ست
پدری دارم / حسرتش یک شب خواب! /دوستانی همه از دم ناباب... و خدایی که مرا کرده جواب.
اهل دانشگاهم / قبلهام استاد است / جانمازم نمره! ...
خوب میفهمم/ سهم آینده ی من بیکاریست/
من نمیدانم که چرا میگویند/ مرد تاجر خوب است و مهندس بیکار.. و چرا در وسط سفره ما مدرک نیست!
(چشم ها را باید شست جور دیگر باید دید)
باید از آدم دانا ترسید! ..باید از قیمت دانش نالید! ...
و به آنها فهماند/ که من اینجا فهم را فهمیدم / من به گور پدر علم و هنر خندیدم
و ... .
نوشته شده توسط :رضاآذری