×
اطلاعات بیشتر باشه، مرسی برای ارائه بهترین تجربه کاربری به شما، ما از کوکی ها استفاده میکنیم

gegli

ارتباط بادوستان

صمیمیت ومهربونی

× مهم نیست چه مدرکى دارید / مهم این است که چه درکى دارید
×

آدرس وبلاگ من

azarireza68.goohardasht.com

آدرس صفحه گوهردشت من

goohardasht.com/azarireza68

دو داستان کوتاه ...!

زمانهای قدیم وقتی هنوز راه بشر به زمین باز نشده بود فضیلتها و تباهی ها دور هم جمع شده بودند.

ذکاوت! گفت : بیایید بازی کنیمٍ ، مثل قایم باشک

دیوانگی ! فریاد زد:آره قبوله ، من چشم میزارم

چون کسی نمی خواست دنبال دیوانگی بگردد همه قبول کردند.

دیوانگی چشم هایش رابست و شروع به شمردن کرد!!

یک..... دو.....سه ...

همه به دنبال جایی بودند تا قایم بشوند

نظافت خودش را به شاخ ماه آویزان کرد.

خیانت داخل انبوهی از زباله ها مخفی کرد.

اصالت به میان ابرها رفت و

هوس به مرکززمین به راه افتاد

دروغ که می گفت به اعماق کویر خواهد رفت ، به اعماق دریا رفت !

طعم داخل یک سیب سرخ قرار گرفت.

حسادت هم رفت داخل یک چاه عمیق .

آرام آرام همه قایم شده بودند و

دیوانگی همچنان می شمرد:هفتادوسه،...... هفتادو چهار

اما عشق هنوز معطل بود و نمی دانست به کجا برود.

تعجبی هم ندارد قایم کردن عشق خیلی سخت است.

دیوانگی داشت به عدد 100 نزدیک می شد

که عشق رفت وسط یک دسته گل رز و آرام نشست

دیوانگی فریاد زد، دارم میام، دارم میام

همان اول کار تنبلی را دید. تنبلی اصلا تلاش نکرده بود تا قایم شود!د

بعدهم نظافت را یافت و خلاصه نوبت به دیگران رسیداما از عشق خبری نبود.

دیوانگی دیگر خسته شده بودکه حسادت حسودیش گرفت و آرام در گوش او گفت :عشق در آن سوی گل رز مخفی شده است.

دیوانگی با هیجان زیادی یک شاخه  از درخت کند و آنرا با قدرت تمام داخل گلهای رز فرو کرد .

صدای ناله ای بلند شد .

عشق از داخل شاخه ها بیرون آمد، دستها یش را جلوی صورتش گرفته بود و از بین انگشتانش خون می ریخت.

شاخه ی درخت چشمان عشق را کور کرده بود.

دیوانگی که خیلی ترسیده بود با شرمندگی گفت

حالا من چکار کنم؟ چگونه میتونم جبران کنم؟

عشق جواب داد: مهم نیست دوست من، تو دیگه نمیتونی کاری بکنی ، فقط ازت خواهش می کنم از این به بعد یارمن باش .

همه جا همراهم باش تا راه را گم نکنم .

واز همان روز تا همیشه عشق و دیوانگی همراه یکدیگر به احساس تمام آدم های عاشق سرک می کشند!

***********************************************************************

در قصه ای قدیمی حکایت می کنند که وقتی روزی روزگاری در سرزمینی دور مردم ءگناهان بسیار

 کردندو مورد خشم خداوند قرار گرفتند خداوند برآن شد تا تنبیهی سخت بر آنها مقر نماید تنبیهی

سخت ترازآتش وسیل و زلزله و قحطی وبیماری،تنبیهی که نسل ها را سوزنده تر از اتش

 بسوزاند،بی آنکه کسی ببیندش یابرآن واقف شود پس خداوند دو کلمه دوست دارم را ازذهن وقلب

مردم پاک کرد،چنان که از روز ازل آن کلمه را نه شنیده،نه گفته ونه احساس کرده باشند ابتدا همه

چیز عادی وزندگی به روال همیشگی خود درگذر بود اما بلا کم کم رخ نمود زمانی که مادری

 می خواست عشقی بی غش تقدیم فرزند خود کند ،هنگامی که دو دلداده می خواستند کلام آخر

 را بگویند وخود را یکباره به دیگری واگذارند ،آن گاه که انسانها ،دوهمسایه ،دو برادر،دو دوست

 در  سینه چیزی گرم وصادقانه احساس می کردند و می خواستند که آن را نثار دیگری کنند ،زبان ها

بسته بود وچشم ها منتظر وآن کلامی که پاسخگوی همه این نیازها بود،از دهان کسی بیرون

 نمی آمد و تشنگی ها سیراب نمی شد

........و بعد

کم کم سینه ها سرد شد،روابط گسست و ملال و بی تفاوتی جایگیر شد دیگر کسی حرفی برای

گفتن به دیگری نداشت آدم ها در خود فسردند و در  تنهایی بی وقفه از :خود پرسیدند

چه شد که ما به اینجا رسیدیم ،کدام نعمت از میان ما رخت بر بست؟

........ و اندوه.... امانشان را برید


خداوند دلش بر این قوم، که مفلوک تر از همه اقوام جهان شده بودند،سوخت و کلمات دوستت دارم

را به ذهن و قلب آنها بازگرداند

.............خدا را شکر که ما هنوز می توانیم به یکدیگر بگوییم دوستت دارم


دوشنبه 29 فروردین 1390 - 8:23:05 PM

ورود مرا به خاطر بسپار
عضویت در گوهردشت
رمز عبورم را فراموش کردم

آخرین مطالب


......تبریک سال جدید


....زمین نمیخواهمت


...زندگی


....نام تو


....دام تنهایی


داره‎ آروم‎ آروم‎ میرسه‎


..........پر حرفی


.پریا محال نه


...سلام!یه متن خیلی قشنگ پیدا کردم یه جوری شدم وقتی خودم خوندمش


آوای عشق


نمایش سایر مطالب قبلی
آمار وبلاگ

84801 بازدید

91 بازدید امروز

6 بازدید دیروز

143 بازدید یک هفته گذشته

Powered by Gegli Social Network (Gohardasht.com)

آخرين وبلاگهاي بروز شده

Rss Feed

Advertisements