×
اطلاعات بیشتر باشه، مرسی برای ارائه بهترین تجربه کاربری به شما، ما از کوکی ها استفاده میکنیم

gegli

ارتباط بادوستان

صمیمیت ومهربونی

× مهم نیست چه مدرکى دارید / مهم این است که چه درکى دارید
×

آدرس وبلاگ من

azarireza68.goohardasht.com

آدرس صفحه گوهردشت من

goohardasht.com/azarireza68

گنجشک و خدا

روزها گذشت و گنجشگ با خدا هیچ نگفت . فرشتگان سراغش را از خدا می گرفتند و خدا هر بار به فرشتگان این گونه می گفت: می آید ؛ من تنها گوشی هستم که غصه هایش را می شنود و یگانه قلبی هستم که دردهایش را در خود نگاه میدارد.
و سرانجام گنجشک روی شاخه ای از درخت دنیا نشست. فرشتگان چشم به لب هایش دوختند، گنجشک هیچ نگفت و خدا لب به سخن گشود : با من بگو از آن چه سنگینی سینه توست.
گنجشک گفت : لانه کوچکی داشتم، آرامگاه خستگی هایم بود و سرپناه بی کسی ام. تو همان را هم از من گرفتی. این طوفان بی موقع چه بود؟ چه می خواستی؟ لانه محقرم کجای دنیا را گرفته بود؟ و ... (سنگینی بغضی راه کلامش بست...)
سکوتی در عرش طنین انداخت فرشتگان همه سر به زیر انداختند.
 

 خدا گفت: ماری در راه لانه ات بود. باد را گفتم تا لانه ات را واژگون کند. آن گاه تو از کمین مار پر گشودی.
گنجشگ خیره در خدائیِ خدا مانده بود.
خدا گفت: و چه بسیار بلاها که به واسطه محبتم از تو دور کردم و تو ندانسته به دشمنی ام برخاستی!
 

اشک در دیدگان گنجشک نشسته بود. ناگاه چیزی درونش فرو ریخت ...
های های گریه هایش ملکوت خدا را پر کرد
!

 

شنبه 27 فروردین 1390 - 9:32:14 PM

ورود مرا به خاطر بسپار
عضویت در گوهردشت
رمز عبورم را فراموش کردم

آخرین مطالب


......تبریک سال جدید


....زمین نمیخواهمت


...زندگی


....نام تو


....دام تنهایی


داره‎ آروم‎ آروم‎ میرسه‎


..........پر حرفی


.پریا محال نه


...سلام!یه متن خیلی قشنگ پیدا کردم یه جوری شدم وقتی خودم خوندمش


آوای عشق


نمایش سایر مطالب قبلی
آمار وبلاگ

84823 بازدید

113 بازدید امروز

6 بازدید دیروز

165 بازدید یک هفته گذشته

Powered by Gegli Social Network (Gohardasht.com)

آخرين وبلاگهاي بروز شده

Rss Feed

Advertisements